دل ديدني هاي شهر سرب وسراب(237)
من خدا را در زمان، قريب ترين و در زمين غريب ترين ديدم.همه از خدا مي گوييم ؛اما راه خود را مي پوييم.
من قفسه سینه و این قفس خالی از کرکس کینه را انباشته از رازهای نگفته و لبریز از سوز و گدازهای نهفته دیدم. اما احساس کردم این صندوقچه هر چه پربارتر و سنگین تر باشد، بهتر است.
من شاهین تیزپروازی را در قفس اسير دیدم. او می نالید؛ اما نمي دانم از داشتن بال دراز يا نداشتن مجال پرواز؟ زيرا هر دو دردناك اند و عامل هلاك!
من شهري را ديدم كه در آن از الفباي كاه،ماجراي كوه مي سازند؛دانستم كه از خط نگاه هم مي توانند حظ گناه بسازند.
من نظم را نخستین قانون طبیعت و واپسین کانون فطرت دیدم.
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
وب نامه شفیعی
مطهر و
آدرس
modara.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.